برای گندم طلایی
براي گندم خوشه اي چيدم وسر سفره افطار هديه اي داد به من او برايم يك سبد آرزو پيشكش كرد نان گندم سيب روزها چقدر زيبايند دم افطار صداي فرشته اي را شنيدم كه به دوستم با دستهاي كوچكش گندمي تعارف ميكرد سفره زيبايش پر بود از عطر گلاب سفره اش با گندم كامل شد هديه اي كه خدا با مهرباني برايش فرستاد آخر سر سفره تاديروز جاي گندم خالي بود بركتي كه خدا از هيچ بنده اي دريغ نميكرد وتنهايي تنها ديگر نميماند با گندم وصدايي آمد يك فرشته با مداد رنگي سفره افتار را ميكرد نقاشي وطلايي رنگي از خدا هديه اي بر سفره يك دانه گندم ميكشيد او آرام وخدا را ميكرد صدا خوشه اي گندم خواست واز او خواست دگر بر سر سفره هيچ كسي رنگي نكشد ...
نویسنده :
کفشدوزک
11:36