من تنها کفشدوزکی هستم که خدارا دید

برای گندم طلایی

براي گندم خوشه اي چيدم وسر سفره افطار هديه اي داد به من او برايم يك سبد آرزو پيشكش كرد نان گندم سيب روزها چقدر زيبايند دم افطار صداي فرشته اي را شنيدم كه به دوستم با دستهاي كوچكش گندمي تعارف ميكرد سفره زيبايش پر بود از عطر گلاب سفره اش با گندم كامل شد هديه اي كه خدا با مهرباني برايش فرستاد آخر سر سفره تاديروز جاي گندم خالي بود بركتي كه خدا از هيچ بنده اي دريغ نميكرد وتنهايي تنها ديگر نميماند با گندم وصدايي آمد يك فرشته با مداد رنگي سفره افتار را ميكرد نقاشي وطلايي رنگي از خدا هديه اي بر سفره يك دانه گندم ميكشيد او آرام وخدا را ميكرد صدا خوشه اي گندم خواست واز او خواست دگر بر سر سفره هيچ كسي رنگي نكشد ...
8 مرداد 1391

برای گندم طلایی

براي گندم خوشه اي چيدم وسر سفره افطار هديه اي داد به من او برايم يك سبد آرزو پيشكش كرد نان گندم سيب روزها چقدر زيبايند دم افطار صداي فرشته اي را شنيدم كه به دوستم با دستهاي كوچكش گندمي تعارف ميكرد سفره زيبايش پر بود از عطر گلاب سفره اش با گندم كامل شد هديه اي كه خدا با مهرباني برايش فرستاد آخر سر سفره تاديروز جاي گندم خالي بود بركتي كه خدا از هيچ بنده اي دريغ نميكرد وتنهايي تنها ديگر نميماند با گندم وصدايي آمد يك فرشته با مداد رنگي سفره افتار را ميكرد نقاشي وطلايي رنگي از خدا هديه اي بر سفره يك دانه گندم ميكشيد او آرام وخدا را ميكرد صدا خوشه اي گندم خواست واز او خواست دگر بر سر سفره هيچ كسي رنگي نكشد ...
8 مرداد 1391

هديه ام را گرفتم حالا ممنونم

خدايا هديه ام را حالا فرستادي ماهي ها رقصيدند وستاره هاي درياييييييييييييييييييييييييييييي آواز ميخوانند و يك صدف آرام و مبهوت ايستاده و نگاهش را بر نميدارد اي آفريننده ستاره هاي دريايي ديشب ستاره هاي آسمانت به صدف چشمك ميزدندن  صدايش را به گوشم رساندي  ومن معجزه خداوننننننننننننننننننننننننننننننند را يك بار ديگر با چشمانم ديدم صدفي كه ديگر تنها نيست او يك مرواريييييييييييييييييييييييييييد همراه داشت و باز مبهوت بوددددددددددددددددددددددد همين حالا اولين سفره ماهت را گستراندي از همين حالا دوستانم را يكي يكي از ميوه باغت بده و از آرامش آنها را سيييييييييييييييييراااااااااااااااااااااااب كن خدايا  اي آفريننده زمين و آسما...
4 مرداد 1391

هديه ام را گرفتم حالا ممنونم

خدايا هديه ام را حالا فرستادي ماهي ها رقصيدند وستاره هاي درياييييييييييييييييييييييييييييي آواز ميخوانند و يك صدف آرام و مبهوت ايستاده و نگاهش را بر نميدارد اي آفريننده ستاره هاي دريايي ديشب ستاره هاي آسمانت به صدف چشمك ميزدندن صدايش را به گوشم رساندي ومن معجزه خداوننننننننننننننننننننننننننننننند را يك بار ديگر با چشمانم ديدم صدفي كه ديگر تنها نيست او يك مرواريييييييييييييييييييييييييييد همراه داشت و باز مبهوت بوددددددددددددددددددددددد همين حالا اولين سفره ماهت را گستراندي از همين حالا دوستانم را يكي يكي از ميوه باغت بده و از آرامش آنها را سيييييييييييييييييراااااااااااااااااااااااب كن خدايا اي آفريننده زمين و آسمان من با تو ديگ...
4 مرداد 1391